دکتر مهدوی: دین عاشقانه، یعنی دین اخلاق مدار و متفکرانه

دکتر ناصر مهدوی با بیان اینکه مولانا می گوید دین من از عشق زنده بودن است گفت: دین عاشقانه، یعنی دین اخلاق مدار و متفکرانه. دینی که آدم در آن از تجربه ها و عبادات دینی، به دنبال یک هدف بزرگ و تعالی و  شکوفایی است.

دکتر مهدوی، در چهارمین جلسه از سلسله نشست‌های دین عاشقانه مولانا در کانون توحید، با تاکید بر این که  مولانا می تواند برای ما، پیام آور ارزش‌های نو باشد. افزود: مولانا به جای دین عامیانه که حجم و صورت برایش مهم است، ظاهر کردار برایش اهمیت دارد و معنا و عمق برایش چندان مهم نیست. دینی را به ما معرفی کرد که در آن عشق و اخلاق مهم است. این صورت ظاهری نیست که ما را به بهشت می برد، بلکه این تحولات روحی است که آدمی را به آن وادی می برد.

وی در ادامه گفت:” برخی می‌گویند چرا عنوان دین برای مبحث آورده شده است. خود ، به پیامبر و قرآن اعتقاد دارد و از شخصیت های مذهبی و اسلامی با کرامت یاد می کند. این از آن جهت مهم است که ما به جای انقلاب کردن، ستیز کردن و وامدار روزگار شدن، بهتر است با حقیقت کنار بیاییم ولو اینکه پیروان یا علاقه مندان‌مان کم شود.

این استاد دانشگاه افزود:” من چندی پیش در جلسه ای بودم و یکی از بحث های زیبای مولانا به ذهنم رسید که آن را مطرح کردم. در خلال پرسش و پاسخ جلسه، یکی پرسید شما در میان مثنوی، نامی از امام علی (ع) بردید. گفتم بله چون آن جمله خیلی زیبا بود. گفت این کار را نکنید، نسل امروز این حرف ها را دوست ندارد! خیلی برایم عجیب بود که یک فرد تحصیل کرده، چنین نگاه سطحی داشته باشد و بگوید همرنگ جماعت شو و ببین موج کدام طرف می رود و بقیه چه می خواهند! ببین طرفداران ات کجا بیشتر می شود و منافع ات چطور تامین می شود! مثل خیلی از روشنفکران ما که نان می خورند و کاسبی می کنند. اتفاقا جفای به مولانا، داشتن چنین روحیه ای است که ما ببینیم اوضاع چطور است، نه اینکه حقیقت چقدر قیمت دارد؟”

دکتر مهدوی یادآور شد:” نمی گویم آنچه که ما می گوییم حقیقت است، بلکه سعی می کنیم حقیقت را بگوییم. در این میان، ببینم مردم از چه خوششان می آید، آن را بگوییم، خیلی فاجعه است و کار یک معلم نیست. باید دید چه چیزی واقعی تر و به حقیقت نزدیک تر است و آن را بیان کنیم.”

این استاد فلسفه خاطرنشان کرد: “مبارزه در جامعه فعلی ما، یک مبارزه مفهومی و ارزشی است. خیلی از متفکران‌ بزرگی که بعدها در جامعه پیدا شدند و تاثیر گذار بودند، انقلاب سیاسی که راه نینداختد. اتفاقا در دوران جور و ستم به سر می بردند. بعضی ها تحت سلطه نازی ها نفس می کشیدند و شرایط بسیار سختی داشتند اما سعی می کردند که ارزش های، استبدادی، نازیستی و فاشیستی را مورد نقد قرار بدهند. البته منظورم این نیست که اینجا نازیسم یا فاشیسم حاکم است بلکه می خواهم نوع مبارزه را بگویم.”

دکتر مهدوی با بیان این که آدم های بدون عشق، خیلی زود به پایان می رسند، اظهار داشت: کافی است که یک بحران سیاسی پیدا شود و یک جا به جایی سیاسی رخ دهد و آن آدمی که به هزار امید به او رای داده ایم، بی عرضه از آب در بیاید، آن آدم مایوس و نا امید می شود و می گوید همه چیز تمام شد و رفت ولی آدم عاشق، واقعا راه های گوناگونی را برای رهایی تجربه می کند. برای نجات و رهایی یک راه وجود ندارد. آری، تغییر سیستم یا تغییر اصلاح گونه سیستم فاسد، خیلی مهم است تا آدم زمین حاصل‌خیزی را پیدا کند تا در آن بذر بپاشد اما همه راه ها به اصلاح و تغییر ختم نمی شود.”

این روشنفکر دینی گفت:” یک موقع ارزش ها، افکار و ایده های تازه ای را می آورید. مهم این است که از آن جهنم ذهنی استبداد خلاص شویم و بعضی اندیشه های غلط و باورهای ناراست را از خودمان دور کنیم. جامعه ما با اینکه برای رهایی مبارزه می کند و کسانی هستند که فکر می کنند از این مرحله عبور کرده اند و به نوعی نظام سیاسی دموکراتیک فکر می کنند، خیلی از آنها از لحاظ ذهنی، دچار استبداد، خشونت و جزمیت هستند.”

او عنوان کرد:” در انتخابات اخیر مشخص شد که اگر حریف ات جوری نظر می داد، همین مردم نازنین، چقدر خشمگین می شدند و فحش می دادند. یا اینکه قطعی می دانستند که راه خودشان درست است. این قطعیت، خشونت، زود باوری و ساختن بت از یک فرد، همه از ارزش های نظام های استبدادی است. بنابراین اگر یک نظام سیاسی تغییر کند و این تفکر تغییر نکند، اتفاقی نمی افتد. دوباره جنگ می شود، خشونت رخ می دهد و بین آدم ها فاصله می افتد.”

دکتر مهدوی افزود:” به این ترتیب به جنب و جوش فکری نیاز است و وقتی شما به نقد قدرت می پردازید و سعی می کنید فضای اجتماعی تان آزادتر و بهتر باشد، تلاش برای تقویت ذهنی و آزادی فکری، خصوصا در حوزه های دینی ضروری است. اگر به تاریخ گذشتگان نگاه کنید، می بینید که افراد زیادی آمدند و افکار تازه تولید کردند‌.

دکتر مهدوی تاکید کرد: ” برای اینکه دین عاشقانه مولانا را بشناسیم، باید ابتدا تصویر خداوند را مورد بررسی قرار دهیم و اینکه مولانا خدا را چگونه می نگرد؟ در تصویر مولانا، ما دو جور الهیات داریم. یکی خداشناسی شکاف و دیگری خداشناسی وصال. در خداشناسی شکاف که همه ما تحت تاثیر آن خداشناسی بوده ایم، انسان و خدا از همه دورند و فاصله دارند. خدا قهار و با عظمت، عزیز و بزرگ است. همه این ویژگی ها برای خداست ولی خدا خالق است و ما در مقابل او، مخلوقیم. ما فقیریم، ما ضعیفیم. ما هیچ یک را نداریم جز اینکه او به ما توجه کند.”

دکتر مهدوی ادامه داد:” در تفکرات ملا صدرایی، می گوید ما عین فقریم و خداوند عین غناست. خدا در قرآن می فرماید:” يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ” این درست است ولی الهیات فقیهان ما این بود که خدا بزرگ است ولی دور است و ما مخلوقیم. بین خالق و مخلوق، شکاف زیاد است. مخلوق نمی تواند به خالق عشق بورزد و درد تنهایی اش را از خالق بگیرد و سر بر شانه او بگذارد. بنابراین او نمی توانست به زندگی ما معنا بدهد‌. اینکه در کنار من باشد و دستم را بگیرد، در این الهیات دیده نمی شد. این خدا که در فقه ما، تلویحا به شکل خدای ارباب معرفی می شود و خصلت ارباب گونه دارد و آدم ها باید چه کار کنند؟ باید رضایت او را از طریق اجرای احکام و گوش دادن به حرف علما و فقها به دست آورند تا به این طریق، بهشت را، نه خود او را، پیدا کنند.”

این فیلسوف دینی اظهار داشت: ” در مقابل این تفکر، الهیات وصال است که در آن شکاف از بین می رود و خدا کنار آدمی است. خدا درون آدمی است و سایه گستردگی او در همه جاست. این خدا دیگر فقط خالق نیست. خداوند خالق و خلاق است ولی اصلی ترین کار خدا، تجلی و ظهور است. خدا خودش برخاسته و این جهان را دگرگون کرده است. خدا خودش سخن گفته و این جهان، آفریده شده. ما کلمات، زبان و نفس خداییم.

گفت پیغمبر که نفحت‌های حق، اندر این ایام می‌آرد سبق/ گوش هش دارید این اوقات را، در ربایید این چنین نفحات را/ نفحه آمد مر شما را دید و رفت، هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت/ نفحه‌ی دیگر رسید آگاه باش، تا از این هم وا نمانی، خواجه تاش/

جان آتش یافت زو آتش کشی، جان مرده یافت در خود جنبشی/ جهان انگار نفس زدن خداوند است. پس خداوند به ما نزدیک است و اصلا غیر از او، چیز دیگری نیست. ما در آن ذات بوده ایم و تجلی یافته ایم. در واقع او در ما حضور دارد. ما لحظه به لحظه با او هستیم و این جهان چون خس به دست باد غیب، عاجزی پیش گرفت و داد غیب/ گه بلندش می‌کند گاهیش پست، گه درستش می‌کند گاهی شکست/ این تعابیری که در مثنوی است، برای این نیست که بگوید همه چیز جبر است. اتفاقا مولانا صراحتا می گوید مقصود من بیان جبر نیست و می خواهد بگوید این حقیقت زیبا، نزدیک و کنار شماست. پس حالا که وصال است، به جای رابطه قهر آمیز، رابطه محبت آمیز می شود‌.هر کجا تو با منی من خوشدلم، گر بُوَد در قعر چاهی منزلم/ پس هر کجا نظر کنی و هر کجا سفر کنی، خداست. اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم/ گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمی‌دانم، ازین آشفته‌ی بی‌دل چه می‌خواهی نمی‌دانم/

این استاد دانشگاه یاد آور شد:” بنابراین تو دیگر یک تکیه گاه قوی داری و ملول نمی توانی باشی. این نوع الهیات، آثاری دارد که باید به آن برسیم. الهیات خدای محبوب در مقابل الهیات یک خدای قدار زندان بان که باید از او واهمه داشت. می گوید:

ترس، مویی نیست اندر پیشِ عشق، جمله قربانند اندر کیشِ عشق. من سخنرانی داشتم که ترس از خدا سازنده است. منظور این بود که ترس از عقوبت کارهایی است که باعث قهر خدا می شود که وگرنه خود خدا که ترس ندارد. خداوند را سراسر زیبایی گرفته است. ای دریغا اشکِ من دریا بُدی، تا نثارِ دلبرِ زیبا بُدی/ باید ذهن ما عادت کند که خدا نزدیک است. خدا یعنی همین گلبرگ های قشنگ. یعنی رعدوبرق یا تبسم کودک. ساز یک هنرمند یا آواز خوش یک سینه پاک. خدا را در دست یک بخشنده ببینید. در سینه پر درد یک عدالت طلب که در زندان برای رسیدن به حقیقت زجر می کشد.

در همه ستاره ها و ذراتی که در جویبارها می غلطند.”

دکتر مهدوی اظهار داشت:” یکی از داستان هایی که تقریبا همه حفظند، داستان موسی و شبان است. ما باید مثنوی را در غالب یک نظریه و تئوری ببینیم. من دنبال یک خدای محبوبم که می خواهم با او مانوس باشم و مولانا می خواهد در بین این داستان ها، آنها را بیان کند. دید موسی یک شبانی را به راه، کو همی گفت ای خدا و ای اله/ داشت می گفت ای خدایی که به همه بنده هایت لطف می کنی، به من هم نگاه کن. تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه  سرت/ یادش بخیر ما در دوران مدرسه در پیش از انقلاب، اینها را می خواندیم و برای شکستن دماغ و دهن این و آن نمی خواندیم! نکته دیگر اینکه، این داستان، زندگی من را عوض کرد و من خدا را پیدا کردم. خدایی که دوستش داشتم ولی نمی توانستم با او سخن بگویم، تا اینکه این داستان را خواندم. جامه ات  شویم شپش هایت کشم، شیر پیشت آورم ای محتشم/ شروع کرد با زبان خودمانی حرف زدن. این خدای وصال است. این شبان، خود مولانا است که دارد این طور ناله می کند. صحبت با یک سمیع، با یک غم زدا و یک غمخوار. این تعابیر خیلی زیباست که در عرفان ما وجود دارد. می گوید: دست ِ کت بوسم بمالم پای کت، وقت خواب آید بروبم جای کت/ ای فدای تو همه بزهای من، ای به یادت هی هی و هی های من/ می گوید تو نزدیکی به من و دو سه تا بز دارم که تقدیمت می کنم. زین نمط بیهوده می گفت آن شبان،

گفت موسا با کی استت ای فلان ؟!/ اینجا شبان آمده تا موسای ساخته دست مولوی را اصلاح کند و به او درس الهی بدهد. این شبان است که دارد با خدا بدون این تقسیم بندی های بیهوده صحبت می کند ولی موسی عصبانی شد و گفت با چه کسی داری این طور حرف می زنی؟ گفت با آن کی که ما را آفرید، این زمین و چرخ از او آمد پدید/ مولانا از زبان شبان دارد می گوید آن کسی که ما را آفریده، کسی که ما تجلی او هستیم. شما وقتی سخنان زیبایی می گویید، تجلی می کنید. موج چیزی جز دریا نیست. بر آمدن دریاست و مثل خط و هندسه می ماند. ذهن ما به اینها، مربع و مستطیل می گوید. جز خط چیزی نیست. پس، جز خدا چیزی وجود ندارد ولی چرا موسی عصبانی شده، چون در ذهن او، خدا همان خدای خالق است. گفت موسا های خیره سر شدی، خود مسلمان ناشده کافر شدی/ این چه وضع خدا خواهی و خدا طلبی است. این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار، پنبه ای اندر دهان خود فشار/ ژاژ و فُشار به یک معنا و به معنی سخن بیهوده است. اینجا موسی خودش دارد حکم صادر می کند. شبیه آدم هایی که می شناسیم و مولانا را آزار می دهد. بلافاصله حکم صادر می کنند که تو مسلمانی، کافری، جهنمی هستی، بهشتی هستی.”

دکتر مهدوی افزود: “مولانا می گوید وقتی الهیات ات دور باشد، خودت خدا می شوی. موسی ادامه داد: گند کفر تو جهان را گنده کرد، کفر تو دیبای دین را ژنده کرد. خیلی این ادبیات برای ما آشناست. تو دین نداری، تو مشرکی، تو حجابت این طور است، همیشه با ما آبشاری صحبت کرده اند، چون خدای شان آن بالا نشسته است! چارق و پا تابه لایق مر تو راست،

آفتابی را چنین ها کی رواست ؟!/ پاتابه زمانی که کفش نبود، به پا می بستند تا پا زخم نشود و چارق هم که نوعی از کفش های قدیمی بود که خیلی هم راحت بود. گر نبندی زین سخن تو حلق را، آتشی آید بسوزد خلق را/ من نمی خواهم بحث را به جای دیگر ببرم اما از نظر بعضی دوستان، ظلم عقوبت نمی آورد، اختلاس عقوبت نمی آورد! ببینید مولانا چه تفکری را دارد نقد می کند. آتشی گر نامده است این دود چیست،

جان سیه گشته روان مردود چیست ؟/ گر همی دانی که یزدان داور است، ژاژ و گستاخی تو را چون باور است؟/ دوستی بی خرد خود دشمنی است، حق تعالی زین چنین خدمت غنی است/ البته این بیت، خیلی بیت خوبی است که مولانا درباره آن صحبت کرده و نوشته که دوستی احمق از هزار دشمنی عاقل بدتر است. در ادامه خدا، یقه موسی را می گیرد که: وحی آمد سوی موسی از خدا، بنده ی ما را زما کردی جدا؟/ این به معنی آن است که ما به نام دین، بنده های خدا را از خدا دور کردیم و به جای تشویق شان، تحقیرشان کرده ایم و گفته ایم شما عقل ندارید. بعد خدا به موسی می گوید: تو برای وصل کردن آمدی، نی برای فصل کردن آمدی/ “

دکتر مهدوی خاطرنشان کرد:”باز هم مولانا می گوید به خدا عشق بورزید و با خدا دوستی کنید. وقتی رابطه ات با خدا وصل باشد، معنایش این است که رابطه ات با دیگر آدم ها هم باید وصل باشد. خدا نزدیک شماست، سایه او بر سر شماست.”

او ادامه داد:” ما یک ادبیات ویرانی داریم، یک ادبیات جدایی، یک ادبیات تخریب، یک ادبیات فاصله که بهانه ای می شکنیم یا دور می شویم. اما یک ادبیات وصال هم داریم که مولانا درباره آن می گوید تو برای وصل کردن آمدی. تو اولین معشوقی و خداوند عاشقانه تو را دوست دارد. تا توانی پا منه اندر فراق، ابغض الشیاء عندی الطلاق/ یعنی منفورترین کار این است که آدم را از خدا جدا کنی.

آدم را از آدم ها، خودت را از دیگران. یک تصویری از دین به مردم بدهی که بگویند ما نخواستیم و بدون خدا زندگی می کنیم. چرا اینقدر سختگیرید و با نگاه عبوس می نگرید. در خود قرآن هم آمده که و ما انت علیهم بجبار. مانند جباران با آدم ها برخورد نکنید. مثل آدم های سلطه جو و قیم با آدم ها برخورد نکنید. صد بار خدا گفته علیک البلاغ، تو فقط باید ابلاغ کنی پیام رو. تو نباید به مردم بگویی بی دینی، بی لیاقتی و به جای مردم تصمیم بگیری. این عین فرعونیت است. این چه جور مسلمانی است که از او بوی ترس و خشونت می آید؟

دکتر مهدوی اظهار داشت:” طلاق را فقط در جدایی زن و شوهر نبینید. ما عیال خدا هستیم، فرزندان خدا. خدا صاحب و سرپرست همه ماست. رزق ما، روزی ما، حیات ما، نشاط ما، علم ما، حلم ما، بقای ما و عزت ما از آن سو می بارد. ما چه حقی داریم که برسانیم و رعب ایجاد کنیم؟ شما ببینید که چقدر ترس از جهنم به وجود آورده اند. چقدر ترس از مردن وجود دارد. شما اگر بچه ات شاگرد اول کنکور شود ولی از تو بترسد، از او موجودی مفید نخواهد ساخت. شما اگر فیلم و هنرت بوی ترس بدهد، جامعه نا آرام خواهد شد. شما اگر مدرسه ات با داغ و درفش باشد، به نتیجه ای نخواهی رسید اما وقتی با خدا وصل شدی، باعث می شود تا آدم ها هم به هم وصل شوند.”

این اسلام پژوه یادآور شد: ” من جایی ندیدم کسی این روایت از امام علی علیه السلام را بگویند که وقتی شنید معاویه را لعن می کنند فرمودند چه کار زشتی است که می کنید. اصلاح کنید روح تان را و می گوید: خدایا جنگ را از میان ما بردار. همان آدم را که در مکر بی نظیر بوده، می گوید خدایا هدایتش کن. این ادبیات وصل و محبت و عشق است. البته این به معنای ذلت نیست. آدم باید در مقابل ظلم قوی و دلیر باشد.”

این استاد فلسفه ادامه داد:” در ادامه شعر آمده: هر کسی را سیرتی بنهاده ایم، هر کسی را اصطلاحی داده ایم/ در حق او مدح و در حق تو ذم، در حق او شهد و در حق تو سم/ تو چطور می توانی خودت را مقیاس شناخت احوال دیگران قرار دهی. تواضع به معنای این نیست که ژولیده باشیم یا مسواک نزنیم. تواضع به معنای آن است که احترام بگذارید، آن گونه که هست ولی آدم هایی هستند که آزار می دهند و مثل زنبور نیش می زنند. هر کسی با روشی خدا را صدا می زند. چرا فکر می کنید شیعه حق است و میلیاردها آدم دیگر باطل و جای شان در جهنم است؟ این جنگ مذهب به خاطر الهیات منفی شکاف به وجود آمد. در این ادبیات، عادت به فاصله پیدا می کنیم و زندگی مان را تحت تاثیر قرار می دهد. دیگر گفت و شنود معنا پیدا نمی کند.”

او یادآور شد: ” این شاهکار مولانا است که در ۸۰۰ سال پیش، این حرف ها را زده است. اینقدر خودت را به دیگران تحمیل نکن. به خدا اگر تو خودت را درست کنی، کل این جامعه اصلاح می شود. زندگی رونق تازه ای پیدا می کند و ایمان مردم بارور می شود. یک بار هم در آینه زشتی های خودت را ببین. ما آن طرف، شما این طرف، این مشکلات را به وجود می آورد. چرا وارد زندگی شخصی مردم می شویم؟ شما چه کاره ای؟ به قانون و وجدان جمعی احترام بگذاریم.”

دکتر مهدوی گفت:” مثنوی کتابی برای خواندن، آموختن و جلب اطلاعات نیست. مثنوی کتابی است که باید قیامت در وجود من ایجاد کند. نرویم به سراغ اینکه مولانا در قرن هشتم چطور فکر می کرد؟ ما بری از پاک و ناپاکی همه، از گرانجانی و چالاکی همه/من نکردم خلق تا سودی کنم، بلکه تا بر بندگان جودی کنم/ می گوید من به مردم نگفته ام این تنها راه نفس کشیدن است. خدا قسم می خورد که من با بندگانم این طور نیستم. من شما را گرانبها آفریدم. تو بسیار بهتر از آنچه که هستی، می توانی باشی. محبت یعنی من شما را دوست دارم و ته دلم انتظار دارم شما هم مرا دوست داشته باشید ولی خدا می گوید من شما را دوست دارم حتی اگر جفا کنید. می خواهم بالنده باشید. درد بکشید، درد می کشم. شاد باشید، شادم، حتی اگر به سراغم نیایید‌. عشق اینجاست. عشق بارش یک طرفه است. خدا رابطه اش عاشقانه است و هرگز خداوند بنده ای را عذاب نمی دهد.”

او یادآور شد:” حالا می پرسند آن آیه ای که گفته می سوزانیم چیست؟ اینها برای قبل از مرگ است و دارد هشدار می دهد که مردم کج نروید. خودتان را به خاطر یک وسوسه ارزان نفروشید. قیمت تان را پایین نیاورید. پس از مرگ، خدا گریه می کند به حال کسانی که عمرشان را تباه کردند. خدا می گوید من تو را زجر نمی دهم و خودت خودت را عذاب می دهی. کار خدا چیست؟ فقط عشق، فقط نور، فقط لطف یک طرفه.من نکردم خلق تا سودی کنم، بلکه تا بر بندگان جودی کنم/ اگر خدا مداخله نمی کند، به این معنا نیست که به ما بی اعتناست. خدا در قرآن می فرماید: اتبعو من لا یسعلکم اجرا. از کسانی تبعیت کنید که هیچ آمدی نمی خواهند. اگر خداوند عاشق است، کسانی که می خواهند بذر ایمان را بپاشند، باید عاشق باشند. بی مزد و منت.

هندیان را اصطلاح هند مدح، سندیان را اصطلاح سند مدح/ سندیان منظور همان رود سند و بودایی هاست. من نگردم پاک از تسبیحشان، پاک هم ایشان شوند و دُرفشان/ وقتی پیش من می آیند، چیزی به من نمی رسد ولی خودشان درفشان می شود و جلا پیدا می کند. چون من هستی مطلق و زیبای مطلق هستم. بنده وقتی پیش من می آید، از ظلمت و نقصان فاصله می گیرد.

این استاد دانشگاه افزود:” سلطان منی، سلطان منی، و اندر دل و جان ایمان منی/در من بدمی من زنده شوم. یک جان چه بود صد جان منی/در بن چاهی همی‌بودم زبون، در همه عالم نمی‌گنجم کنون/ وقتی نماز می خوانی، یک کار ظاهری نیست. یک جوری داری خود را به دل خداوند پرت می کنی. مثل یک آدم تشنه ای که به ساحل رسیده.گفت چون باشد خود آن شوریده خواب، که در آید در دهانش آفتاب/ باز می بینید که در الهیات شکاف می گوید نماز بخوانید، اطاعت کنید. بعد به بهشت می روید، آنجا حوری دارد و می توانی کیف کنی. آخرش به حوری می رسی اما در تفکر وصال می گوید تو خودت بزرگ می شوی و قد می کشی. اوج می گیری و با عظمت می شوی.”

دکتر مهدوی اظهار داشت:” امام حسین علیه السلام در دعای زیبای عرفه می فرماید: اللهم الجعل غنای فی نفسی. وقتی به یک مظلوم یا بی نوا کمک می کنی، انتظار نداشته باش به تو چه می گوید، تو غنی می شوی. وقتی مهر می ورزی و سر به سجده می گذاری و با خداوند صحبت می کنی، غنی می شوی. فکر می کنی و راه می روی، غنی می شوی. اصلا غنای نفس یعنی این. نماز برای غنای نفس است. من نگردم پاک از تسبیحِشان، پاک هم ایشان شوند و دُرفِشان/ ما زبان را نَنْگریم و قال را، ما روان را بنگریم و حال را/ناظرِ قلبیم اگر خاشِع بوَد، گرچه گفتِ لَفظ، ناخاضِع رُوَد/ ناظر قلبیم، به درون او می رویم. در الهیات شکاف است که می گوید صد تا صلوات بفرست، جایزه ببر. ما دوستی داشتیم که در محرم سخنران بود. تا دلتان بخواهد پرت و پلا می گفت. درباره کتاب منطق ابن سینا حرف می زد که مردم چیزی از آن نمی دانستند. هنرش هم این بود که ۴۰ بار مکه رفته است. مثلا در قیامت می پرسند چند بار برای امام حسین(ع) سینه زده ای؟ “

این اسلام پژوه یادآور شد:”یک دوستی داشتم که می گفت ناصر یک چیزی در محرم بگو که حالم جا بیاید. گفتم ارفع راءسک. من این جمله امام حسین(ع) را خیلی دوست دارم. یعنی سرت را بالا بگیر. خدا در قیامت نمی پرسد چند تا دیگ برای امام حسین شستی؟ می پرسد از من تو چرا ناصر مهدوی نشدی؟ کو آن ثروت و سرمایه درونی که به تو دادم؟ ما درون را بنگریم و حال را. ما نمی خواهیم ارزش ذکر و دعا را پایین بیارویم. نه، ارزش آنها وقتی زیاد می شود که ما را بالا ببرد. مستت کند. ما ز بالاییم و بالا می رویم. چه شده این آدم؟ آرام تر شده، غنی تر شده. آدم وقتی بچرخد، رنج می کشد ولی وقتی مثل رود راه بیفتد، به دریا می رسد. تا کجا آنجا که جا را راه نیست، جز سنابرق مه الله نیست/از همه اوهام و تصویرات دور، نور نور نور نور نور نور، هر روز، نورانی تر، قشنگ تر و زیباتر می شود.”

او ادامه داد:” این را خدا می خواهد که تو عزیزترین پدیده آفرینش باشی. ابر انسان باشی. مثل آنجا که مولانا در وصف امام علی می گوید: تیغ حلمت جان ما را چاک کرد، آب علمت خاک ما را پاک کرد/ بازگو دانم که این اسرار هوست، زانک بی شمشیر کشتن کار اوست/ اینجاست که مولانا در مقابل عظمتی به نام علی، نفسش بند آمده است. آخرش هم می گوید: از تو بر من تافت چون داری نهان، می‌فشانی نور چون مه بی زبان/ ما کجای کاریم؟ چطور با مردم به اسم دین برخورد می کنیم؟زانک دل جَوهر بوَد، گفتن عَرَض، پس طُفَیل آمد عَرَض، جَوهرْ غَرَض/ “

دکتر مهدوی گفت: “همه صحبت من همین است: چند ازین اَلفاظ و اِضْمار و مَجاز؟، سوزْ خواهمْ سوز، با آن سوزْ ساز/ دلش شکسته و می گوید خدایا من دلم برای تو تنگ شده. بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود، از مولوی می گویم، از بودا، از حافظ، از شمس تبریزی، از سعدی، بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر، امام حسین، امام علی. همه اینها با وجود خداست. خدا حتی جسارت دعوا کردن با خودش را هم می دهد. در داستان مولانا آمده که شیطان به فردی می گوید: چه می گویی؟ جواب می دهد: لبیکم نمی آید جواب، زان همی ترسم که باشم ترس باب/ این یعنی شما حتی می توانی از خدا گله کنی.

او افزود:” یا در جای دیگر می گوید: کجایید ای شهیدان خدایی، بلا جویان دشت کربلایی/ کجایید ای در مخزن گشاده، کجایید ای نوای بی‌نوایی/ این همان خواندن از روی سوز است. تا نسوزم کی خنک گردد دلش، ای دل ما خاندان و منزلش/ خانهٔ خود را همی‌سوزی بسوز، کیست آن کس کت بگوید لایجوز/ یعنی اینکه کینه را دور بریز.

ماند الا الله باقی جمله رفت، مرحبا ای عشق شرکت سوز زفت/ در ادبیات وصال می گوید: آتشی از عشق در جانْ بَر فُروز، سَر بِسَر فکر و عبارت را بسوز/ موسیا آداب‌دانان دیگرند، سوخته جان و روانان دیگرند/ می گوید این آداب دانان سرشان گرم است با یک دنیای خیالی. این به معنای این نیست که ما با شریعت مشکل داریم، نه، می گوید این یک پله است تا آفتاب را تماشا کنی و ماه را ببینی. ملولان همه رفتند در خانه ببندید، بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید/ به معراج برآیید چو از آل رسولید، رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید/ “

دکتر مهدوی عنوان کرد: “آتشی از عشق در جانْ بَر فُروز، سَر بِسَر فکر و عبارت را بسوز/ موسیا آداب‌دانان دیگرند، سوخته جان و روانان دیگرند/ عاشقان را هر نفَسْ سوزیدَنیست، بر دِهِ ویران خَراج و عُشْر نیست/ می گوید رفته ای به یک روستایی که با عشق خدا را صدا می زند، علمت را به او تحمیل می کنی؟ یا آن شعر که می گوید: در دل و جان خانه کردی عاقبت، هر دو را دیوانه کردی عاقبت/ ای ز عشقت عالمی ویران شده، قصد این ویرانه کردی عاقبت/ عشق، وصال، نزدیک شدن به خداوند، شکوفا شدن، عاشقان را هر نفَسْ سوزیدَنیست، بر دِهِ ویران خَراج و عُشْر نیست/ خراج یعنی مالیات، عشر هم یک دهم مالیات است. ولی از دلی که خراب است، مالیات نمی گیرند.”

این استاد دانشگاه افزود:” پس برو خودت را درست کن‌. ما هم اگر نقدی می کنیم، قصدمان جسارت به این گروه و آن گروه نیست. نقد تفکر انسانی است. می گوییم آن الهیات شکاف است و این الهیات وصال. البته بعدا موسی به خودش می آید و خدا به او می گوید: گفت ای موسی دهانم دوختی، وز پشیمانی تو جانم سوختی. بعد هم می گوید: محرم ناسوت ما لاهوت باد، آفرین بر دست و بر بازوت باد/ اینجا موسی بیدار می شود و خدا بر قلب او می تابد. حالا در قسمت های بعد، از خدا می رسیم به انسان و دستگاه ذهنی او.

جلسه چهارم از سلسله کلاس های دکتر ناصر مهدوی، فیلسوف و روشنفکر دینی، استاد عرفان اسلامی دانشگاه شهید بهشتی، اسلام پژوه، مفسر و شارح مثنوی، جمعه سوم مرداد ماه، با عنوان “دین عاشقانه مولانا” در کانون توحید برگزار شد.

لینک فایل کامل سخنرانی در آپارات: کلیک کنید

روابط عمومی مؤسسه خیریه مکتب امیرالمؤمنین(ع)

🟢🌐@maktab_charity

 بله / تلگرام / اینستاگرام / آپارات